شکوه شهر اهورایی


 

چنان صدای تو پر کرده تمام دفتر تنهایی
که بی بهانه به غم برده شکوه شهر اهورایی

 

به رنگ بیرق شعر شب   به وزن رنج نفس گیری
 در عمق دفتر سرخ من نشسته زخم تماشایی

 

به سوز ساز شبآهنگم در آن کشاکش ناکامی
شدم به خلوت تنهایی تو ای به خلوت شبهایی

 

نمانده نقطه ی دلگرمی به سرنوشت زمین گویی
هنوز در دل تاریکی در انتظار مداوایی؟

 

و این ترانه که می بندد نگاه خسته ی شاعر را
تو نعره می زنی ای انسان بدون هیچ هم آوایی

 

 

چشمت چو دیدم گوهری گشتم لبالب مشتری
گشتی بدین غارتگری جانا  چرا افسونگری

آتش به ایمانم زنی بر بام انسانم شوی
پیدا و پنهانم کنی هر شب گریبانم دری

هردم به باغ خاطرت در بند چشم ساحرت
پردر چو دیدم هر برت گفتم چرا بی پیکری

دستم به دامن پرگهر سرسوی دامن بی خبر
مست و ملول و دیو سر از هر دری صدها بری

خو کرده با شیدای من  خون کرده در شبهای من
آتش به سرتاپای من کردی مرا خاکستری
 
"تا دل به مهرت داده ام در بحر فکر افتاده ام
چون برنماز استاده ام گویی به محرابم دری"

 


دیگر نه دفتر شب ما آشیانه ات

نه واژه های تازه ی ما آب و دانه ات

 

دیگر نه شعر و نامه و نه نام ما ببر

دیگر نه بحث حافظ و نه عارفانه ات

 

اینجا خداست قاضی رفتار بین ما

حق با من است یا غزل جاودانه ات!

 

آن خاطرات شعرِ تَر از خاطرات رفت

خشکیده خاک مزرعه ی عاشقانه ات

 

 

با جام شوکران فراموشی ات شده

 شوری به پا از آه شبم در زمانه ات

 

من با غزل میانه خوبی ندارمو

نیمای دیگریست بجای ترانه ات

 

 

این حکمت خداست و انگار دفترم

بسیار ماندگار تر از بی بهانه ات

 

 

 

شعرها از : محمد حسین داودی

 



برچسب‌ها: گلاریشامحمد حسین داودیدفتر خرابه شب
[ 7 تير 1394 ] [ ] [ محمد حسین داودی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

پیوندها


سلام دوست خوبم

 

 گلاریشا محمد حسین داودی  glarisha  برای تبادل لینک

اینجا آدرس خودتو بنویس

ممنون از حضور گرمت